همخواب...

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابم و از غصه ی این خواب ندارم
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دل تنگیه من نیست
بسیار ستمکارو بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

...

پیشه تو بسی از همه کس خوار ترم
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سرکوی ات
دانی که ز اغیار وفادارترم من
بر بی کسی من نگرو چاره ی من کن
زان کز همه کس بی کس و بی یار ترم من
بی یار ترم من , بی یار ترم من ...

دل...

دل

واژه ی همواره مشکل

این دو حرف با من چه ها کرد این دل
دل

قصه ی کوتاه و کامل

چه بلاها سرم آورد این دل
دل

واژه ی همواره مشکل

این دو حرف با من چه ها کرد

این دو حرفه ساده ی دل
من

من دارم ویرونه میشم از درون

خسته ام از این زمینو از زمون
خسته از این همه آدمهای شوم
دل

واژه‌ی همواره مشکل

این دو حرف با من چه ها کرد
این دو حرفه ساده ی دل
دل

این اسیره دور باطل

چه بلاها سرم آورد
بی ثمر

بدونه حاصل

بازی...

از خواب برگشتم به تنهایی
پل میزنم از تو به زیبایی…
چشمامو میبندمو میبینم
دنیا رو با چشم تو میبینم
دنیای من با عشق درگیره
عشقی که تو نباشی میمیره
عشقی که تو دست تو گل داده
عشقی که به دست من افتاده
تو مثل من رویاتو میبافی
با دست من موهاتو میبافی
خورشیدو با چشمات روشن کن
یکبار ماهو قسمت من کن
من پشت این پنجره میشینم
بارونو تو چشم تو میبینم
عیبی نداره چشمتو وا کن
عیبی نداره باز غمگینم
بازی نکن با قلب داغونم
من آخر بازی رو میدونم
حیفه بخوایم از هم جدا باشیم
من خیلی وقته با تو هم خونم...

 

http://dl.mahtabmusic.ir/1396/01/single/Valayar%20-%20Bazi%20(Guitar%20Version).mp3

دلم...

دلم یک روز میمیرد به جرم ساده انگاری...
شبیه دفتری کهنه ویا یک قاب دیواری...
و حقم هست میدانم تمام این شکستن ها..
نمیرنجم اگر گاهی توهم یک سنگ برداری..
نمیخواهد به دنبال بهانه این قدر باشی....
خداهم ترک من کرده....شما که جای خود داری...

خسته...

خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است
خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است
خواستم جیغ شوم، گریه ی بی شرط شوم
خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم
کسی از گوشی مشغول، به من می خندید
آخر مرحله شد، غول به من می خندید!
یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود… رها کرد مرا!
با خودم، با همه، با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم! که به بازی بدی شوت شدم!!
آنچه می رفت و نمی رفت فرو… من بودم!
حافظ ِ اینهمه اسرار ِ مگو، من بودم
از تحمّل که گذشتم به تحمّل خوردم
دردم این بود که از یار ِ خودی گل خوردم!
حرفی از عقل ِ بداندیش به یک مست زدند
باختم! آخر بازی، همگی دست زدند
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم
بوی زن دادم و زن داد به موی فـَشِنم!!
راه رفتم که به بیراهه ی خود، مطمئنم
خسته از بودن تو، خسته تر از رفتن تو
خسته از «مولوی» و «شوش» به «راه آهن» تو
خسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبود...
خسته از منظره ی خسته ی تهران در دود
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت
مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت!
کشتمت! تن زده در ورطه ی خون رقصیدم
پشت هر میکروفون از فرط جنون رقصیدم
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!
وسط آینه دیدی و ندیدم خود را
در شب یخزده سیگار کشیدم خود را
به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی
دود سیگار شدم تا که نبینم چیزی

تقدیر من...

به دنیای منم برگرد به تقدیرم نشو راضی
بگو با دور شدن از من کدوم رویا تو میسازی
منم باز اشتباه کردم منم که غرق این دردم
تو خیلی دوری از احساس من این حسو نمیفهمم
دلگیرم بی صدا دارم میسوزم از نبودنت
بی هوا هوا گرفته از سایه های رفتنت
بی تو بودن برام یه حسی مثل گریه کردنه
چشمای خیسم رو ببین نهایت شکستنه
به دنیای منم برگرد که برگردم به این دنیا
بذار تنهایی امروز تموم شه از همین حالا
چه درگیرم تو این قصه شکستم بی پر و بالم
رهایی عاشق پرواز منم که اول راهم
دلگیرم بی صدا دارم میسوزم از نبودنت
بی هوا هوا گرفته از سایه های رفتنت
بی تو بودن برام یه حسی مثل گریه کردنه
چشمای خیسم رو ببین نهایت شکستنه

دستامو بگیر...

من عاشقه تویی شدم که سخت عاشقه منی
من دیر فهمیدم ولی تو زود دل نمیکنی
یا به تو میرسه دلم یا مرگو لمس میکنه
فقط عشقه که آدمو اینقدر نترس میکنه
میخوام به چشمت بیام با این همه دیوونگی
اینقدر خواهش میکنم تا تو نتونی نه بگی
بازم جوابم کن ببین بازم بهت رو میزنم
تنها کسی هستی که من جلوش زانو میزنم
...
محکم تو دستامو بگیر بدجوری قلبم یخ زده
خودم و میسپارم به تو منو به هیچکس نده
باید غرورم بشکنه احساس آرامش کنم
میخوام و میبخشی بهم اما بذار خواهش کنم
میخوام به چشمت بیام با این همه دیوونگی
اینقدر خواهش میکنم تا تو نتونی نه بگی
بازم جوابم کن ببین بازم بهت رو میزنم
تنها کسی هستی که من جلوش زانو میزنم

جاده...

تموم شد تویه نقطه ی آخرم غرور تو تسلیم کرده منو
میدونم دیگه زخمه این واژه ها محاله بفهمونه درد منو
تو امواج فکرت باید غرق شم گذشتی گذشته آب از سرم
من از بین میرم تو فکر خودم دارم آرزوتو به گور میبرم
من اونقدر شبیهت قدم میزدم که از ما یه جور ردپا مونده بود
که حتی نفهمیدی پشت سرت یکی توی این جاده جا مونده بود
شاید چندسالی باید بگذره که رد شی از این راه پر خاطره
کی دستاتو اون لحظه میگیره که رویه ردپاهای من راه بره
حالا که رسیدی به مقصد بگو که من گم شدم تویه یک حادثه
رسیدن به تو آرزویه منه کی به آرزوهایه من میرسه

چشاتو ببندو فقط فکر کن پایه اشتباهت کی نابود شد
کی هی سوخت واست جاده روشن بشه کی خاکسترش پایه تو پودر شد
تا اینجاشو که پا به پات اومدم میخندیدم اما پاهام بی حسه
به این مقصد دور که تو ذهنته فقط مرده ی ما دوتا میرسه...
شاید چندسالی باید بگذره
که رد شی از این راه پر خاطره
کی دستاتو اون لحظه میگیره که رویه ردپاهای من راه بره
حالا که رسیدی به مقصد بگو که من گم شدم تویه یک حادثه
رسیدن به تو آرزویه منه کی به آرزوهایه من میرسه

متن دکلمه ...زیبا... از زنده یاد خسرو شکیبایی

زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی ازعشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا
زیبا

زیبا
هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم...
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تند باد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم
آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا,چشم تو شعر چشم تو شاعر است
من دزد شعر های چشم تو هستم...
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز میشوم...
زیبا ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق برمن بیار
بر من ببار تا که برویم بهار وار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا...