مست..!
آسمان مست و زمین مست و زمان مست
ببینم غرق مستی عالم و بینم جهان مست
یکی پوشیده بر تن جامه ی زهد و یکی دلق
یکی را در عیان هست و یکی را در نهان مست
بپوشی چشم اگر از مستی طفلان یقین دار
دگر جمله بشر مرد و زنش پیر و جوان مست
شتا و تیر و مردادش و هم شهریورش نیز
بگردد چرخ گردون بر بهاران و خزان مست
به سویی خوان ابلیس و به سویی دیگرم رب
هم این از گبر خود مست و هم آن مست
بسی گشتم به هر کوه و در و دشت و بدیدم
که هر خرد و کلانش از کران تا بی کران مست
تو شاعر جان خود پیمانه کن بلکم بنوشد
اجل پیمانه پیمانه شود از جام جان مست
فرهاد