تا آخرین نفس برای رسیدن به تو امیدم بود
کین راهه ناهموار هموار بشود کاش نشد
دلرا فشردم به جام عشق کان یار همیشه مست
روزی برای نوشیدنش خمار بشود کاش نشد
بارها نمیشود آمد و من باز بار دگر برداشتم
که قرعه ی نمیشودم اینبار بشود کاش نشد
گفتم میان روزهای تقویم سراسر پائیزم
یک روز هم با آمدن تو بهار بشود کاش نشد
بس آرزو کرده بودم که برای یار تو بودن
بخت با منه دیوانه یار بشود کاش نشد
هر آنچه غزل عاشقانه داشتم خواندم که او
از خواب زمستانی اش بیدار بشود کاش نشد
عشق یک معجزه بود که برای دوباره دیدنش
عمری کشیده ام آه که تکرار بشود کاش نشد..!

فرهاد