عشق قبله است و عاشق به آرزوی او
میرود به هر رهی که میرسد به کوی او
دریغا که بنگرند کافران به چشم کافر
به ما که سجده کرده ایم عمری بسوی او
چه غم اگر هر آنچه داشتم ز دست رفت
فدای عشق شد اگر فدای یک تار موی او
شود دیوانه تر هم ز ما هر آن که بنگرد
چو ما یک نظر بر جمال ماهه روی او
همین کم بس است از بیش ما را بیشتر
گرم اندک آبرویی هست ما را از آبروی او
دلم نمیشود به وصله پینه هم دوباره دل
به عشق نگیرد اگر دوباره عطر و بوی او
مرا به این و آن نیاز نیست که دل چون
چراغست و عشق غول چراغ جادوی او

فرهاد

+

چه کنیم اگر که به چشم این نو نوارها
من و تو شبیه به کبریت های سوخته ایم
نخوریم غم عشق اگر به شعله کشیدمان
دل خوشیم که به شب چراغی افروخته ایم