یا من این شعرم را اشتباه نوشته ام
یا اینکه تو داری اشتباه میخوانی اش
مانند اناری شده است دلم که تو
دائم با دستهایت آنرا میچلانی اش
من آه میکشم برای از دست دادنت
نه برای دنیا و جنگهای جهانی اش
از اینکه قرار است گوشه ای بمیرد
مردی بدون تو در بینام ونشانی اش
تنها فکر اینکه تو نباشی کافیست
تا پیر بشود آدمی در جوانی اش
در قلک دلم جز تو چیزی ندارم و‌ آه
باور نمیکنی که باز هم میتکانی اش
آنقدر بها دادم ناز تو را که حالا
خودم هم نمیتوانم بخرم از گرانی اش
ای کاش میگفتی منه دیوانه را دیوانه
داری دنبال خودت به کجا می کشانی اش
اینروزها خیره تر نگاهم می‌کند بی تو
مرگ با آن عینک ته استکانی اش

فرهاد